سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۳۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فصل 18
حورا در حالیکه آمادهی بیرون رفتن میشد وارد آشپزخانه شد و با دیدن مادرش که عمیقاً در فکر بود، با نگرانی گفت:
ـ مامان باز که تو فکری!
لحظهای طول کشید تا اینکه شهره به خود آمد و همانطور که در چشمان او مینگریست، گفت:
ـ نگرانتم حورا. داری با زندگیت چی کار میکنی؟
حورا که کاملاً نگرانی مادرش را درک میکرد سعی کرد با حرفهایش به او آرامش دهد:<
الی
00عالیییییی